درانتظارظهور

ساخت وبلاگ
تاکسی حاج امین در خانه را کاملا باز کرد. تاکسی اش را از خانه بیرون آورد. به خیابان اصلی رفت . با حرکت آرام به کناره ی خیابان نگاه می کرد و مسافران را سوار می کرد. مسافرِ اول پیاده شد و گفت : آقا ! چقدر باید بدهم ؟ حاج امین به بالای شیشه ی جلو نگاهی کرد . زیر لب چیزی گفت. بعد به مسافر رو کرد و گفت: 100 تومان. تاکسی پولش را گرفت و حرکت کرد. اندکی بعد، مسافر دوم گفت: دوباره حاج امین به بالای شیش درانتظارظهور...
ما را در سایت درانتظارظهور دنبال می کنید

برچسب : داستان,آموزنده, نویسنده : 6m3131 بازدید : 230 تاريخ : سه شنبه 28 شهريور 1396 ساعت: 7:50